19/ مهر/ 90
سلام دختر گلم...امروز 22 ماهه شدی. اصلا از 19 هر ماه خوشم میاد... صبحها باباعلی دیرتر از ما میره اما شما تا بیدار میشی میری سراغش و نمیذاری بخوابه...میگی پاشو لباس بکوش باباعلی ... امروز صبح خیلی ناز شدی با اون تلت اما نمیذاشتی عکس ازت بندازم و عکسات عین روح شدن... مامان مهربون صدف واست یک عروسک خرگوش آورد که بخوابونی.. خیلی خوشگل بود.اما واسه اینکه با بچه ها دعوات نشه دادمش به مامان صدفی... بعد مهد رفتم زیارت عاشورای مسجد دانشگاه...خیلی خوب بود. دلم کربلا خواست. ببینم میتونم واسه عید بابایی رو راضی کنم؟؟؟ امروز میام دنبالت که بریم استخر.... واااای چقدر عالی و تمیز و خلوت بود...فکرشو نمیکردم ...